دانلود فوری شادی سنجاب راستگو و روباه مکار با لینک مستقیم
دانلود فوری شادی سنجاب راستگو و روباه مکار با لینک مستقیم
دانلود فوری شادی سنجاب راستگو و روباه مکار از زیر موضوع عمومی و آزاد
دانلود داستان, راستگویی عمومی و آزاد
شادی سنجاب راستگو و روباه مکار
این محصول فقط به یک نفر فروخته میشود و متعلق به آن فرد است. این داستان در هیچ جایی به ثبت نرسیده است. 2صفحه ورد بخشی از داستان: در جنگل سبز و دلنشینی، یک سنجاب بازیگوش به نام “شادی” زندگی می کرد. شادی عاشق جمع کردن بلوط بود، اما گاهی اوقات، او کمی حریص می شد. یک روز، شادی یک درخت بلوط بزرگ پیدا کرد که پر از بلوط های درشت و خوشمزه بود. او شروع به جمع کردن بلوط ها کرد و آنقدر جمع کرد که لپ هایش پر شد و نمی توانست بیشتر از این حمل کند. در همین حین، او چشمش به بلوط بزرگ و براقی افتاد که روی شاخه ای آویزان بود. “وای! این بهترین بلوطیه که تا حالا دیدم!” شادی با خودش گفت. “باید اینو داشته باشم!” او سعی کرد بلوط را بچیند، اما خیلی بالا بود.شادی بالا و پایین پرید، اما فایده ای نداشت. ناگهان، فکری به ذهنش رسید. “هی آقا روباه!” شادی صدا زد. “میشه لطفا این بلوط رو برام بچینی؟ من دستم نمیرسه!” روباه مکار که همیشه به فکر فریب دادن حیوانات بود، با لبخندی مرموز به شادی نزدیک شد. “البته که می تونم کوچولو. فقط یه شرط داره …
شادی سنجاب راستگو و روباه مکار
این محصول فقط به یک نفر فروخته میشود و متعلق به آن فرد است. این داستان در هیچ جایی به ثبت نرسیده است. 2صفحه ورد بخشی از داستان: در جنگل سبز و دلنشینی، یک سنجاب بازیگوش به نام “شادی” زندگی می کرد. شادی عاشق جمع کردن بلوط بود، اما گاهی اوقات، او کمی حریص می شد. یک روز، شادی یک درخت بلوط بزرگ پیدا کرد که پر از بلوط های درشت و خوشمزه بود. او شروع به جمع کردن بلوط ها کرد و آنقدر جمع کرد که لپ هایش پر شد و نمی توانست بیشتر از این حمل کند. در همین حین، او چشمش به بلوط بزرگ و براقی افتاد که روی شاخه ای آویزان بود. “وای! این بهترین بلوطیه که تا حالا دیدم!” شادی با خودش گفت. “باید اینو داشته باشم!” او سعی کرد بلوط را بچیند، اما خیلی بالا بود.شادی بالا و پایین پرید، اما فایده ای نداشت. ناگهان، فکری به ذهنش رسید. “هی آقا روباه!” شادی صدا زد. “میشه لطفا این بلوط رو برام بچینی؟ من دستم نمیرسه!” روباه مکار که همیشه به فکر فریب دادن حیوانات بود، با لبخندی مرموز به شادی نزدیک شد. “البته که می تونم کوچولو. فقط یه شرط داره …
داستان, راستگویی عمومی و آزاد